از زبان پدر بزرگوار شهید اخلاقی

در مجلس ترحیم برادرش بودم به حاج محمود گفتم :  آن طرفتر بنشین و شروع به صحبت کرد . گفت:

فردا عازمم . گفتم :فردا چهلمین روز برادرت است مقداری صبر کن و ..... گفت: بعد از مجلس می روم . بلافاصله گفت :

 

ده الی پانزده روز مرخصی دارم و می خواهم بروم . گفتم : چرا این قدر عجله داری ؟گفت : دیشب خواب دیدم کیومرث به من گفت :چرا نمی آیی....

 

من باید بروم و این بار هم بروم شهید می شوم . او طاقت نیاورد و رفت و به آرزوی خود رسید.

 

دی ماه پنجاه و شش بود. مسجد جامع سمنان مملو از جمعیت. بعد از سخنرانی، تظاهرات با شعار مرگ بر شاه شروع شد. صدای شعارهای یک پارچه مردم تا چندصدمتری می رفت. هنوز جمعیت در حیاط بودکه نیروهای پلیس به داخل مسجد هجوم آوردند! گاز اشک آور انداختند و شروع به تیراندازی کردند.چند تا از آنها هم که از محمود دل خونی داشتند به طرف او هجوم بردند تا دستگیرش کنند! اما محمود با زخمی کردن چند پلیس و با کمک دوستانش از دست آنها نجات پیدا کرد!

 

سید محمد تقی شاه چراغی:

آشنایی من با حاج محمود اخلاقی بر می گردد به سال 1358 و زمانی که سپاه در شهرستان سمنان تشکیل شد و خوب از همان زمان هم به عضویت سپاه در آمدیم و می شود گفت ورود ما به سپاه همزمان بود با ورود ایشان.از همان زمان ارتباط و شرایط سال 58 باعث شده بود که این ارتباطات قوت پیدا کند و از همان زمان ،سال 58 به عنوان دو دوست صمیمی با شهید اخلاقی آشنایی ما شروع شد و تا زمان شهادتش هم ادامه داشت .شهید اخلاقی با توجه به اینکه تحصیل کرده دانشگاه بود در قبل از انقلاب البته تا مقطع کاردانی بیشتر نخواند. آموزشی عالی خود سمنان که آن زمان به اسم تکنولوژی معروف بود محل تحصیل ایشان بود. از فعالیت های ایشان حضور خیلی فعالی در بر نامه های انقلاب اسلامی بود و اطلاعات مختلف را در اختیار مسئولین جنگ قرار می دادند تا اینکه مسئولین جنگ بتوانند تصمیم گیری کنند. درعملیات گیلان غرب از برکت شناسایی های این عزیزان عملیاتی شد که قله ی چرمیان به دست سپاه اسلام افتاد و همچنین تنگه حاجیان که از لحاظ استراتژیک بسیار تنگه مهمی بود. این تنگه متصل بود به سر پل ذهاب و این مسیر مسدود شده بود. از ابتدای شروع جنگ مدتی گذشته بود و منطقه به دست عراق مسدود شده بود و هیچگونه ترددی صورت نمی گرفت. با همت و تلاش این دوستان که شناسایی دقیقی از دشمن به دست آوردند ،عملیات بسیار جالبی شد و منطقه توسط سربازان امام زمان و نیروهای مخلص بسیجی و سپاهی و ارتشی آزاد شد و به دست نیروهای اسلام افتاد و آن منطقه استراتژیک آزاد شد.

 

شهید اخلاقی همانند دیگر شهدای ما به نماز های اول وقت و به نماز جمعه و جماعت تاکید داشت. حتی اگر ما روزهایی را مرخصی بودیم مثلا در اندیمشک بودیم یا دزفول یا اهواز، ایشان تاکید داشتند که ما به نماز جمعه برویم و به نماز اول وقت بسیار تاکید داشتند .ایشان روح بسیار بلندی داشتند . در جمع بسیجی ها اگر از قبل شهید اخلاقی را نمی شناختی نمی شد تشخیص داد که ایشان فرمانده است یا بسیجی. چون ایشان با بچه ها بود و خدای نا کرده اهل تجمل طلبی و منیت اصلا نبود. یعنی واقعا یک نیروی خاکی و پر تلاش و پرتحرک و دوست داشتنی و زبانزد اکثر بچه ها یی بود که در سمنان و زنجان و آنهایی که ایشان را می شناختند، بود. ایشان توجه زیادی به نماز های مستحبی و دعاها داشتند و معتقد بود که این مسائل معنوی انسان است که باعث پیروزی و موفقیت ها در جنگ می شود. این بود که ایشان توجه خاصی داشت. در گردانهایی که تحت امر ایشان بودند در مقاطعی که فرماندهی گردان را به عهده داشتند ، بسیار تاکید داشت که مراسم عبادی ،دعای توسل ،زیارت عاشورا ،دعای کمیل و مانند اینها بر گزار شود و من یادم نمی رود که وقتی مراجعه می کردی در یک اتاق می دیدی که یا توی سنگری که برادران بودند می دیدی که از از 10- 15 تا از آنها 10 -12 تا از آنها دارند نماز شب می خوانند و شهید اخلاقی هم بین این جماعت بود . عجیب تاکید داشت روی مسائل عبادی و مسائل معنوی و بسیار هم کار می کرد روی این مسائل .

 

اوقات فراغت با آن چیزی که در ذهن ما است، نه ایشان دائما در تلاش بودند. اگر به هر حال در منطقه ای بودند تلاش می کردند ببینند موقعیت دشمن کجاست و موقعیت خودشان کجاست. به چه آموزش هایی نیاز دارند و سعی می کردند نیروهای خودشان را آماده نگه دارند و نیروها را سازماندهی می کردند و به هر نیرویی آموزشهای خودش را می داد که آن ابزاری که در دستشان بود، بهترین کارایی را داشته باشد . ایشان کسی نبودند که دنبال تفریح و استراحت باشند. وقتی در مقاطعی که خدمتتان عرض کردم که فرمانده گردان بودند و مسئول محور منطقه شدند که چند گردان عملیاتی تحت امر ایشان بودند و برای گردانها برنامه ریزی می کردند که کدام گردان برای عملیات از کدام جناح وارد شود .طرح ریزی عملیاتی را داشتند و در مقطعی هم ایشان مسئول عملیات لشگر 17 (علی ابن ابی طالب بودند )طرح ریزی عملیات را داشتند و ایشان از تلاشها و کوشش های فراوانی که داشتند باعث شده بود که مورد توجه مسئولین جنگ قرار بگیرند و این که شهید زین الدین به ایشان خیلی علاقه داشت. من یادم هست وقتی نیرویی اعزام می شد ،نیرویی را می خواستند و از برادران سپاه را می خواستند جایی بگذارند و مسئولیتی بدهند با ایشان مشورت می کردند و سعی می کردند نظر ایشان را اعمال کنند .در رابطه با دادن مسئولیت به آن فرد بعد ایشان همان طور که در مورد مسائل جنگ و اینها ساعی بود در مسائل پشت جبهه یعنی شهرمان بسیار حساس بود ند. اگر منافقین تحرکی داشتند ایشان مد نظر داشتند و بچه ها را تشویق می کردند و وقتی خودشان در داخل شهر حضور داشتند و می دیدند که ما از طرفی مشکل جنگ را داریم و از طرف دیگر مشکل منافقین که در پی اغفال جوانان ما هستند، یک تحرکاتی هم در سطح شهر داشتند. کتابخانه ای منافقین داشتند در میدان منوچهری که الان میدان هفت تیر است. آنجا تعدادی جمع می شدند کتاب هایشان را می آوردند و جوانها را اغفال می کردند و بحث می کردند با یک سری جوانهای نا پخته و اینها را اغفال می کردند و ایشان در یک سری مقاطعی که پشت جبهه بودند بر خورد می کردند و یک نمونه اش کتابخانه حزب توده ای را که در بازار بود اصلا ایشان بستند .ایشان می گفتند ما به هر حال باید به اصطلاح منطقه عقبه را که شهرستانهای خودمان است سالم نگه داریم تا جوانها استقبال کنند و بیایند و کمک کنند تا ما بتوانیم جنگ را با موفقیت پیش ببریم .

 

به هر حال ایشان از نیروهایی بودند که اگر چند روزی هم به شهر می آمدند برای استراحت و مرخصی اینجا هم بر نامه ریزی داشتند و کار می کردند و سعی می کردند تجمع برادران حزب الله را نگه دارند .

 

ایشان در شرایط سخت و بحرانی روح بلندی داشتند. من یادم نمی رود که دشمن وقتی دفاع متحرک خودش را شروع کرده بود و در هر منطقه ای پیشرفت های خودش را آغاز کرده بود .در منطقه فکه من یادم هست زمانی که بسیاری از دوستان ارتشی به دلیل مشکلاتی که درآن مقطع بود وتحرکات عراق که با حمایت بی حدواندازه آمریکا ،اروپا ،کشورهای عربی ودیگر کشورها آغاز شده بود وخب موفق شده بود مناطقی را هم باز پس بگیرد، حالت نا امیدی ویاس داشتند و ایشان با آن روح بلندی که داشت ایستاد و با کلی بحث و گفتگو با آنها که چند نفری از نیروهای سپاه بودیم ما را کنار دست ارتشی ها گذاشت که آنها از ما روحیه بگیرند .

 

ایشان خستگی برایشان معنا نداشت ،در بعضی عملیات ها شاید ایشان در عرض 24 ساعت 2 ساعت می خوابیدند .

 

هر جایی که ایشان می رفت اگر قرار بود عملیاتی صورت گیرد با برادران در تماس بود .ایشان مقا طعی که قرار بود عملیات شود یک ماه قبل دیگران را باخبر می کرد و بسیجیهای سمنان استقبال می کردند و در آن منطقه دست گردانها و فرماندهان جنگ را می گرفتند تا عملیات به خوبی انجام شود .

 

ایشان تابع محض ولایت فقیه بودند . مسئله جنگ را یک واجب می دانستند . حالا ما برای خودمان عنوان می کنیم که مسئله جنگ واجب کفایی است یک تعداد که بروند از دیگران ساقط است ولی ایشان می گفتند: چون ما از ابتدا از سابقین بودیم و از در گیری کردستان قبل از شروع جنگ تحمیلی در منطقه بودیم و آشنا بودیم با سلاحهای جنگی .ما به عنوان متولیان تشکیلات مقدس جنگ هستیم، نباید میدان را خالی کنیم . تا آخرین قطره خون خود ایستادند .

 

من یکی از افرادی بودم که روز شهادت ایشان با هم بودیم. در یک ماشین بودیم در منطقه اسلام آباد که عملیات شده بود. ما جهت شناسایی دشمن برای اینکه بدانیم دشمن تا کجا پیش رفته در جاده مورد اصابت آر پی جی و تیر بار دشمن قرار گرفتیم که برادر اخلاقی و شهید بزرگوار مداح از جمله شهدایی بودند که در آن بر خورد به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و کم سعادتی ما بود که مجروح شدیم و بعد از مدتی مداوا خوب شدیم و در خدمت دوستان هستیم ولی اینها کسانی هستند که ما در فکر بودیم که اینها بعد از جنگ می خواهند چکار کنند . قطعنامه هم که پذیرفته شده بود و ما خودمان می گفتیم که از جمله افرادی بودیم که کوتاهی داشتیم در عباداتمان که پذیرفته نشدیم و این دوستان عزیز ما پذیرفته شدند و سبقت گرفتند .آن روزها صحبت این بود که جنگ که تمام شد و هجوم منافقین هم دفع شد جهت شناسایی دشمن و زدن آخرین ضربه ها به دشمن می رفتیم که خودروی ما مورد اصابت دشمن قرار گرفت و این برادرا ن به آرزوی دیرینه خودشان که شهادت در راه خدا بود رسیدند .

 

برخورد ایشان با دیگران بسیار متین و دوستانه بود ایشان وقتی در جمع بسیجیان بودند تشخیص داده نمی شد که ایشان فرمانده است و بسیار اتفاق افتاده که در جمع بسیجیان که بودیم در شرایطی بود که ایشان مسئول عملیات لشگر علی ابن ابی طالب(ع) بود. در آن زمان آمده بود به کمک تیپ12که در مرخصی بود و برادرشان مرحوم شده بود .

 

در حین مرخصی بود که آمده بود و می گفت که با برادران تیپ 12 هستم و بعد می روم لشگر .در آن زمان بودکه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. اصلا نه انگارکه فرمانده عملیات لشگر هستند ،آمده بودند مسئولیت طرح عملیات تیپ  12 قائم را به عهده گرفته بودند. من یادم هست که سردار احمدی برای بچه ها صحبت کرد و از نظرات ایشان در رابطه با ضربه زدن به مزدوران منافق در آن منطقه صحبت کرد و ایشان نظرات خود را ارائه داد. بسیار خودمانی و نیروی دوست داشتنی بود و همین خصلت های خوبشان بود که باعث شد در این دنیا عرصه برایشان تنگ باشد و به درجه رفیع شهادت نائل شود.

 

ایشان در عملیات کربلای 5 در زمانی که مسئول طرح عملیات لشگر 17 بود با تعدادی از برادران طرح و عملیات و اطلاعات بود .برای هدایت نیروها و تصمیم گیری ادامه عملیات ایشان در سنگری بود. من به اتفاق چند تن از دوستان همشهری و اطلاعات و عملیات چند لحظه خدمت ایشان بودیم. من به ایشان گفتم : این سنگر در دید دشمن است شما حداقل مقداری بکشید عقب. ایشان گفت: مگر جان من عزیزتراز جان آن بسیجی است که در کنار من دارد می جنگد .چون هنوز در منطقه در گیری بود ما هنوز چند قدمی رد نشده بودیم که یک گلوله مستقیم خورد روی سنگر که من گفتم حاج محمود شهید شد. سنگر خراب شد ،طوری بود که آتش گرفته بود. ما چون یک مقدار فاصله داشتیم آتش هم زیاد بود. از طرفی یکی از همراهانمان مجروح شده بود مجبور شدیم عقب بکشیم و بر گردیم. گفتند حاج محمود را بردند عقب. وقتی من رفتم دیدم ایشان را در بیمارستان بستری کرده بودند و تر کش های زیادی خورده بود . اصلا امید نداشتیم او خوب شود. چشمش را از دست داده بود .تر کشهای زیادی در بدنش بود اما با همان روحیه و بر خورد ی که در سنگر با ما کرده بود با همان برخورد خبر از منطقه گرفت و پرسید: تنگه بوارین آزاد شد ؟آن مقری که دشمن داشت چه کسانی به آن زدند و از ما اطلاعات جنگی طلب می کرد. ایشان سراغ از منطقه جنگی می گرفت این نشان از روح بلند و درایت و بینش خاصی بود که نسبت به مسائل جنگ و انقلاب داشت . ایشان می گفت : ما باید جنگ را به یک نقطه ای برسانیم که انشاءالله قلب امام را شاد کنیم و پیروزی های پی در پی و شکست دشمنان و...

ایشان روح بلندی داشت در مسائل جنگ ،تا اینکه چند روزی که بعد از پذیرفتن قطعنامه که عملیات مرصاد پیش آمد و منافقین حمله کردند، ایشان در آن زمان بسیار در فکر بودند و با اینکه ایشان اهل شوخی بود دائما توی فکر بود و البته چون تصمیم ،تصمیم ولایت بود منشاءولایت پذیرفته بودند آن را، ایشان هم می گفت که ما تابع هستیم. ولی من می دیدم که ایشان بسیار غمناک است و انگار که ایشان را در قفس کرده باشند. به همان صورت بود که ایشان به آرزوی دیرینه خودشان رسیدند و من امید وارم که خداوند ما را از رهروان راه این شهدا قرار دهد و ما را از شفاعت آنها محروم نکند و امید وارم و همه امید ما به این است که چند وقتی را که با این عزیزان بودیم گر چه اعتقاد به این داریم که ما واقعا خودمان مشکل داشتیم و از جهت روحی و معنوی مشکل داشتیم که مانده ایم و امید وارم که از ادامه دهندگان راه این عزیزان باشیم.

 

 

 

 

سید اسماعیل سیادت:

از سال 1359 با شهید اخلاقی آشنا شدم از ابتدای ورودم به سپاه و از اینکه با شروع جنگ تحمیلی با اعزامی که به منطقه عملیاتی گیلان غرب شدیم و در خدمت شهید اخلاقی و دیگر دوستان بودیم. از آنجا با شهید اخلاقی آشنا شدم و شهید محب شاهدین ، که بعد ها به درجه رفیع شهادت نائل آمدند .اینها واقعا افق بسیار بالایی را می دیدند . با آن شناخت و دیدگاه و بینشی که داشتند. لذا ایشان به این اکتفا نمی کرد که فقط در یک خط ،پدافندی و یا اینکه در یک مدت سه ماهی برویم ماموریت و در خط پدافندی باشیم و یک عملیاتی را انجام دهیم . اینها یک گروه شناسایی در شهرستان گیلان غرب به فرماندهی شهید الله کرم برادرسردار شهید الله کرم تشکیل داده بودند. اینها خودشان را به آن گروه رساندند و سازماندهی شدند و به عقبه های دشمن می رفتند و برای شنا سایی استعدادهای دشمن و اینکه عقبه دشمن چه خبر است و نیرو و استعداد دشمن به چه اندازه است .برای شناسایی می رفتند و گویا یک بار تا خانقین عراق هم پیش روی کرده بودند و بر گشته بودند و اطلاعات دقیقی را از استعداد دشمن و اینکه دشمن تحرکاتش در این منطقه وسیع در کدام نقطه بیشتر است و در کدام نقطه کمتر و در کدام نقطه ما می توانیم به دشمن ضربه وارد کنیم .

 

شهید اخلاقی با روحیاتی که داشت ایشان یک سری از موارد را تحمل نمی کرد .آدم خیلی رکی بود و با صراحت حرفش را می زد .به خاطر همین در بعضی جاها مورد

 

بی مهری قرار می گرفت ولی با توجه به روحیاتی که داشت و تواضعی که داشت،تحمل می کرد. ما اگر بودیم این تهاجماتی که می شد زود می بریدیم ولی ایشان ایستاد و صبر کرد .من فکر نمی کنم در مجموع بچه ها استان کسی نباشد که به اندازه ایشان حضور مداوم در جبهه داشته باشد .

 

شهید اخلاقی شاخص ترین چهره جنگ ما از استان بود و بهترین فرمانده بود . بقیه نیرو ها هم ویژگی هایی داشتند اما هیچ کدام شهید اخلاقی نمی شوند یعنی بر داشت مان این است که شهید اخلاقی باز یک رده بالاتر از دیگران بود و این توفیقی بود که در شخصیت شهید اخلاقی وجود داشت و نهایتا ختم به شهادت شد ،امید وارم که خدا کمک کند که ما بتوانیم راهشان را ادامه دهیم .

محمد اصفهانیان:

زمان شهادت مجید اخلاقی سمنان بودم و حاج محمود شیمیایی شده بود .حاج آقا نوروزی و مرحوم برادرم و من مشورت کردیم . نباشد به تهران بروم و آنها در مراسم تشییع شرکت کنند . برادرم گفت شما به تهران برو و ملاقات حاج محمود و ....

 

به بیمارستان پارس که بستری بود رفتم . شهید به خاطر مجروحیت قبلی یک چشمش را تخلیه کرده بودند و نمی دید . چشم بعدی هم در اثر شیمیایی بسته بود .

نزدیک اذان بود و سوپ جلوی میزش قرار داشت و توان خوردن را نداشت . به پرستار گفتم :حاج محمود کجاست ؟ بعد از راهنمایی وارد اتاق شدم و شخصی صدایش در آمد چرا بدون لباس و کفش بیمارستان ...... وارد اتاق شدید ،شما هم .......

گفتم : ما که از او بالاتر نیستیم . گفت :او مجروح است و تو با این کار خودکشی می کنی . باید بروی و لباس بپوشی .

لباس را پوشیدم و ماسک هم زدم و به اتاقش رفتم و به او گفتم:

اصفهانیان دایی کیومرث هستم . او نمی دید و گفت :شما کدامید . بعد از معرفی گفت:از سمنان چه خبر ؟ گفتم :همه خوبند.آمدم احوال شما را جویا شوم . گفت :برو برای برادرم اکبر زنگ بزن و بگو فلان بیمارستان بستری هستم که بیایند .

در آن زمان مجید شهید و حاجی مجروح شده بود اما او در اثر مجروحیت نمی دانست که برادرش شهید شده است.

 

چون جرات زیادی داشت به او گفتم :حقیقت اینکه سمنان چند شهید داده اند و آنها مشغولند و مجلس گرفته اند ،حال اگر فردا نتوانند دو روز دیگر می آیند . گفت:اشکال نداره چند روزی هم بکشد حال اطلاع داشته باشند که من مجروح هستم .

 

به او نگفتم که برادرت شهید شده . بعد به من گفت : آیا غذا آورده اند ؟ گفتم بله سوپ است . گفت :چند قاشق بده ،به او دادم و بعد از خوردن گفت :الحمدلله رب العالمین . بس است سیر شدم . دست شما درد نکند . آنگاه گفت:

 

لطفا چراغ را خاموش کن ،می خواهم بخوابم و شما هم بروید . مزاحم نمی شوم .

اول کسی که به ملاقاتش رفته بود من بودم و بسیار دچار آسیب شده بود . تمام صورتش شیمیایی و سوخته بود و به خاطر همین چشمانش را بسته بودند و اتاق مخصوص بستری شده بود و کسی نمی توانست وارد شود . مدت زیادی هم کشید تا آن بار بهبود یابد و سختی های زیادی کشید . بعد از چند روز خانواده اش به تهران آمدند و پیش او ماندند .( به سمنان زنگ زدم که سریع تر به تهران بیایید و او منتظر است )

 

خاطرات آقای علی یغمایی

در ایام محرم بود که شهید نوروزی با شهید اخلاقی نشستند و در این فکر بودند که سنت های غلطی که در مراسم محرم است را از بین ببرند . حتی اگر یک لحظه هم شهید نوروزی سمنان بود غصه این مسائل را می خورد و در این زمینه فکر و طرح می داد . او با شهید اخلاقی نشسته و صحبت کردند و گفتند بیائید کاری کنیم مراسم تاسوعا و عاشورا از این ظاهرسازی در آید . ایشان با حاج محمود طرح ریختند که برای اولین بار اجرا می شد و بسیار تکان دهنده بود و آن طرح این بود که اولا پابرهنه روی زمینهای داغ حرکت کنیم دوما یک سری چفیه خریدند که برادران بر روی صورتشان بیندازند تا گمنام عزاداری کنند . سوما طریقه زنجیرزنی و سینه زنی را به عزیزان تعلیم دادند .

 

  خاطرات آقای علی رضا نیکو

 هر گاه در شهری منکری دیده می شد شهیدان نوروزی و اخلاقی و برادر شاهچراغی با هم  بودند و در کنار روحیات  بشاش  هرگز اجازه نمی دادند و با آن غیرتی که داشتند منع منکر می کردند و در این زمینه بسیار فعالیت می کردند و هر 2 شهید در این کار پیش قدم بودند