مصاحبه با مادر شهید

1-        شما اول خودتان رامعرفی بفرمایید؟

بی بی شاهجویی مادر شهید محمد خاپوری

2-        شما یک خاطره از فرزندتان تعریف کنید؟

خیلی بچه خوب وباخدا وباایمان، مدرسه می رفت خیلی بانماز بود خیلی باهوش بود خیلی در درس های خود زرنگ بود خیلی فعالیت داشت برای داداشهایش خواهرانش یعنی کمک می کرد بله کمک می کرد کاری داشتند مهمانی داشتند به هم کمک می کرد خیلی مهربان بود برای همه بانماز بود.

3-        چند سالگی شروع به نمازخواندن کرد؟

وقتی رفت مدرسه چون باباش هم خیلی نمازخوان بودیادشان می داد همراه باباش بلند می شدند می رفتند مسجد نماز می خواندند. 

4-        چه عاملی باعث شد که فرزند شما این راانتخاب کند وبره درجنگ؟

وقتی آقا آمد ورفت تهران به استقبال امام ووقتی درگیری شد میرفت وگرنه نماز و مسجد را همیشه مرتب می رفت بعد رفت تهران برق یاد گرفت برق کشی میکرد بعد از اون دیگر آقای خمینی آمد چند دفعه رفت جبهه وآمد سه دفعه رفت و هردفعه چه مدت می ماند؟هر وقتی 20 روز 25 روز یکماه وقتی از سمنان رفت گفت مادر سیل آمده می خواست مارا ببره بالای تپه وایستادیم برای باباش تعریف کرد که ما گفتیم الان سیل ما را می برد الحمدالله به خیر گذشت آمد داداشهایش برایش قربانی کردند.

5-        تا چه اندازه امام را دوست داشت؟

خیلی وقتی امام آمد به استقبال امام آمد خیلی دوستش داشت هرجا دعای توسل بود میرفت پشت سر شهدا تشیع جنازه می رفت چند دفعه جبهه رفت خیلی فعالیت داشت.

6-        موقع رفتن به جبهه روحیه اش چگونه بود وبه شما چه سفارشی داشت؟

خیلی خوشحال بود به ما میگفت ننه ما می رویم همه را به خدا سپردم گفتم ننه جان زن داری بچه داری دیگر گفت من می روم شما را به خدا می سپارم به امید خدا.

7-        شما راضی بودید ایشان برود؟

بله چهردفعه رفت برای اسلام وقران و در راه دین امت نماز میخوانیم باید درست باشد مسجد می رویم باید درست باشد باید بره همه می رفتندمی بایست او هم بره حرف ما را گوش نمیداد.

8-        خبرشهادت ایشان را چه کسی به شما داد؟

من اینجا خوابیده بودم هیچکس به ما نگفت اینجا خوابیده بودکه ........ آمد به عروسم که خانمش باشدگفت کی پیش شماست گفت زن عمو من اینجا خوابیده بودم دیدم خوابم نمی بره رفتم بیرون و آمدم پاشدم بعد هی پاشدم رفتم حیاط وامدم بازفرداش صبح دیدم عروسم تلفن زد خوابیدید یا بیدارید گفتم همینجور پاشدم رفتم نان بگیرم نان گرفتم و رفتم خانه دختردایی ام کوچه نشسته بودگفت چی گرفتی گفتم نان گفتم بخورگفت نه دیدم ناراحت است گفتم چرا ناراحت است رفتم خانه باز هیچکس به من نگفت نان را پهن کردم همینجور داشتم نان پهن می کردم دیدم پسرم آمد (عباس)گفت بابا کو گفتم رفته مسجد گفت چکارکنه گفتم متولی مسجد مریض است رفته احوالپرسی کنند می خواهند اوراببرند تهران سید محمد گفت من بابابا کار دارم گفتم چی است بگو گفت با بابا کاردارم گفت میری به اوبگویی بیاد گفتم آره گفت تو بنشین من می روم بعد رفت بیرون کوچه و برگشت گفت مامان چیزی به تو بگویم ناراحت نشو گفتم نه چی هست من ناراحتی ندارم گفت داداش محمد پاش شکسته تهران بیمارستان خوابیده من آمدم بابا را ببرم توهم لباس خودت را عوض کن تا تو راهم ببرم گفتم کی می روی گفت الان می روم رفت باباش را بیاورد دیگر حالیم نشد لباس پوشیدم آنها آمدند سرکوچه که می خواستند ماشین بنشینند دیدیم بچه های ما هیچکس نیست فقط این پسرم عباس است بعد دیدم رفیق محمدمان پشت فرمان نشسته گفت بیا سوارشو من و باباش و عباس سوار شدیم و رفتیم گفتم چرا طرف سی سر می رویدگفت می روم خانه زن داداش مادرم زن مادر حسن آقا هم می خواهد بیاید ایشان را هم صداکنیم و برویم من رفتم اونجا دیدم همه آمدند و لباس سیاه تنشان است همه پشت درشان ایستاده اند با لباس سیاه من دیگه از هوش رفتم دیگه حالیم نشد فهمیدم بچه ام شهید شده من تو ماشین بودم ما بچه مان را در راه خدا و اسلام وقران دادیم او رفت به راه راست خدا به ما داد و ما هم هر دو دستی بهش دادیم به امید خدا اون دنیا حتماً دستگیری می کند.

9-        شما بعد از شهادت فرزندتان چه مسئولیتی بر دوش خد احساس میکنید؟

من گفتم همه مادران شهدا هستند من هم یکی از آنها یا می میرم یا هستم ناراحتی می کشیدم ولی به آن صورت نه رسم بودبچه ها بود پیش آنها به آن صورت گریه نمیکردم گفتم خدا به ما دادما هم هردودستی به او دادیم رضا به رضای خدا صدا به صدای او دیگر امام و خدا و قرآن ایمان داشته و رفته

10-      حالا شما انتظار دارید مردم ومسئولین چکارکنند؟

مردم باید پیرو اسلام وقران باشند آنها که رفتند که رفتند آنها که هستند باید نماز بخوانند قرآن بخوانند اطاعت از خدا کنند اگر مسئله ای پیش آید دنبالش بروند دعای توسل بروند خیلی ممنون خسته نباشی.




 

مصاحبه با دایی شهید

1-        بسم الله الرحمن الرحیم برادر شما اول خودتان را معرفی بفرمائید؟

بنده عبدالحسین شاهجویی هستم دایی شهید محمدخاپوری

2-        شما بهترین خاطره که از آن بزرگوار دارید صحبت بفرمایید؟

عرض کنم خدمت شما شهید از فرصت کوتاه امکان پذیر نیست خاطرات بسیار زیاد است ذکر این خاطره ها باید طوری باشد که برای آیندگان انشاالله مفید باشد در ابعاد مختلف بنده از ایشان خاطره دارم وباید خدمت شما بگویم که خوشبختانه از زندگی ایشان به طورمفصل نوشتم شاید حدود 130 و120 برگ تقریباً نزدیک یک کتاب دارد میشه که انشاالله فرصتی بشه وادامه بدهم فکر میکنم به صورت کتاب بشه ومنتشر کنم حالا فرمودید خاطره من چند تا خاطره جنگی او را خدمت شما می گویم یک نکته که بسیار مهم است انسان اگر به واقعیتی برسد به حقیقت دسترسی پیدا بکند هیچوقت دست از حقیقت نمی گشود و در واقع این حالت را در ایشان دیدم مثل یک انسان عاشقی که به معشوق اگر نرسد دست بردار نیست دوستانی که به اصطلاح با اخوی ما درجبهه بودند ومی جنگیدند تو عملیات خیبر در جزیره مجنون تعریف می کردند از نحوه جنگیدن ایشان که نشان میداد که ایشان با تمام وجود می جنگیده ذکر تمام وجود یک لفظ به اصطلاح عامل وعامی است توجنگ معمولاً رسم است که کلا پاس بگذار پوتین پاکند خیلی مجهز بجنگد ولی دوستمان برایم تعریف می کردند که ایشان با پای برهنه تو آن صحرای جنوب جدداً آرپی چی زن بسیار ماهری بوده و شجاعانه می جنگیده واین نشانگر این است که ایشان واقعاً با تمام وجود وبا عشق وعلاقه می جنگیده و او می دانست که برای چی داره مبارزه می کند این پابرهنه بودن در میدان جنگ خودش یک نکته ای است که برایم بسیار مهم است این است که من از خود شهید بزرگوار شنیدم یا برایم نقل می کرد واقعاً اگر فرصتی می شد و واقعاً تو جمع های خصوصی و توخانواده می نشستیم برای هم صحبت می کردیم می گفتیم آینده جنگ چی میشه پیش بینی می کردیم مثلاً وضع به چه صورتی خواهد شد وارد جزئیات مطالب می شدیم ایشان تعریف می کرد از عملیات خیبر می گفت اینقدر آتش تو توپخانه های عراق در جزیره زیاد بودکه وجب به وجب جزایر را زده بودند و ما اصلاً جرأت نمی کردیم که حتی برای وضو گرفتن از سنگر دربیاییم و برویم بیرون وضو بگیریم و برگردیم نماز بخوانیم تیمم می کردیم و بنابراین حالت ایشان نشانگر بعد معنوی ایشان است که در بدترین شرایط جنگی ایشان یاد خوارا در دل خودشان زنده نگه می داشتند واین نکته را یادآور به اصطلاح در زمان جنگ صدر اسلام است که گویا در جبهه ها حضرت امام حسین وایستند و ایشان پشت سر این عده که پشت سرشان نماز می خوانند و در معرکه این کار را انجام می دهد و من موقعی که این حالت را از ایشان می شنیدم به یاد آن روزهای حساس افتادم که وافعاً جنگیدن با عقیده این جورچیزها را به دنبالش دارد که در بدترین شرایط اینقدر مقاوم و با شجاعت می ایستد و به فکرخداست و به فکرنماز واین خاطرات جبهه پشت جبهه خیلی خاطره از ایشان دارم چون من مدت زمان بسیار زیادی در خدمت ایشان بودم با ایشانکار میکردم در واقع ما مدیون ایشان هستیم وبرگردن ما زیاد حق دارند کاری که ایشان می کردند واقعاً با صداقت و با ایمان کامل انجام میداد یک نکته که ایشان اعتقاد داشت خدارا ناظر بر اعمال وکردار وگفتارخودش می دانست یک کاری در جایی قبول می کرد انجامبدهد تخصص ایشان در ارتباط با برق کشی ساختمان بود آن کار را صد در صد ایده آل و درست انجام می داد واهمیت به این نمیداد که صاحب کار باشد یا نباشد بخاطر همین قضیه هم بود که کل افرادی که با ایشان تماس داشتند روی صداقتش وروی درستی کارش اتفاق نظر داشتند باز یک نکته دیگر در ارتباط با کار ایشان که خدمت شما عرض بکنم اینکه کلاً سرتاپای زندگی ایشان خلوص نیت بود و این بسیار عجیب است یعنی انسانی که بخواهد یک کاری را انجام بدهد برای رضای خدا انجام بدهد واصلاً نگذارد کسی متوجه بشود در واقع این خلوص نیت یک چیز عجیبی است انسان اگر به این نکته مهم برسد که کاری را بخواهد انجام بدهد برای رضای خداست همین برایش کافی است وخدا یک روزی آن کار خیرش رافاش می کند برای مردم دیگر شاید خودش متوجه نشه یک نکته یکی از بندگان خدا تصادف کرده بود فوت کرد چند تا یتیم داشت یک خانه نیم کاره ای داشت می ساخت خانمش گویا وضع مالیش خوب نبود که هزینه ساختمان برق کشی اینها را بدهد اخوی رفته بود اونجا کار کرده بود حتی یک ریال پول از آنها نگرفته بود بعد از شهادت ایشان متوجه شدیم که این خانم مراجعه کرده آمده اینجا کارکرده وما در حسابهای ایشان هم چیزی ندیدیم که نوشته باشد ونشان میداد که واقعاً برای رضای خدا کار کرده و نیتش صرفاً دستگیری به مستضعفین بوده حتی شاید اونها اگر نگاه می کردند مستضعف نبودند ولی خوب همینقدر نیت ایشان خالصانه بوده این بیانگر نیت پاک و صداقت ایشان بوده.    

3-        اخلاق و رفتار ایشان در برخوورد با خانواده صحبت کنید؟

در ارتباط با اخلاق و رفتار ایشان من می توانم اینرا ادعا کنم که ایشان تنها کسی بود که با روی گشاده و بسیار خوشرو و خوش برخورد با تمام اعضای خانواده ما برخورد می کرد ومدتی که در خدمت ایشان بودم بداخلاقی دعوایی یا خدای نکرده چیز بدی از ایشان ندیدم و مجموعاً سرتاپای زندگی ایشان خوش اخلاقی و خوش برخوردی و خنده رویی بود.

4-        ایمان و عقیده شهید در چه سطحی بود؟

در ارتباط با ایمان و عقیده اش ما باید به یک نکته برسیم تا کسی به واقعیت برسد به حقیقت برسد تا به سرچشمه حقیقت دسترسی پیداکند تمام چیزها برایش روشن میشه من اینطوری احساس کردم که ایشان به حقیقت رسیده حقیقت رسیدن یعنی درک ذات حضرت احدیت است یعنی اگر کسی خدا را با تمام وجود خودش درک کند آن موقع دیگر همه مسائل هایش حل شده است بخاطرهمین بود که ایشان نسبت به مسائل مذهبی بسیار حساس یا مثلاً توخانه موقع ناهار خوردن بود سفره پهن بود ایشان می رسید قبل از اینکه ناهار بخورد سریع می رفت نماز میخواند و با توجه به اینکه خیلی خسته بود شب اصلاً نیامده بود نمی توانست خستگی خود را در بیاورد با غذا خوردن یک تنوعی برایش بشه ولی خوب این نشانگر این بودکه واقعاً ایشان صرفاً مذهبی سنتی نبود با تمام وجود خدا را درک کرده بود قبل از هرکاری اول به نماز می پرداخت واین بسیار عجیب بود و درخانواده ام کسی را ندیدم اینقدر حساس باشد به محض اینکه برسد به موقع سروقت نمازش را بخواند جدداً نکته بارزی بود که در زندگی ایشان بود وابعاد دیگر فعالیتهای مذهبی ایشان این نکته واقعاً مدرک است یعنی موقعی که در محل ما در مراسمهای مذهبی ومجلس و جشنی برگزار می شد یعنی شایدیک هفته چند شبانه روز تا نصف شب تا صبح می ایستاد وکار می کرد تا احیاد مذهبی کامل و بسیار خوبی برگزار بشه خوب این عشق وعلاقه ایشان به ائمه اطهار ودین مبین اسلام بود.

5-        هدف و اندیشه شهید در پیرامون جنگ صحبت بفرمایید؟

یک نکته ای که به اصطلاح اگر انسان یک حرف خاصی را در نظر بگیرد یعنی مثلاً به یک نوعی به اهداف خودش برسد رسیدن به این هدف لازمه اش این است که اول شاخت علم در کسی حاصل بشه در یک موضوع خاص قطعاً دریچه درش ایجاد میشه که دوست داره تا آخرش بره ببینه که چی میشه در واقع علاقه و گرایشش که انسان را تا آخر خط می کشاند چیزی که در ایشان من دیدم این است که یک دریچه ای در ایشان ایجاد شده بود از به اصطلاح منطق ما به همین دلیل بود که تمام وجودش به اصطلاح در این جمله خلاصه شده بود که غرق شده بود که بفهمد که معارفاً چی است وچون به فلسفه شهادت ایشان پی برده بود با تمام وجود تلاش کرد و در این راه قدم برداشت و نهایتاً به شهادت رسید.

6-        چه عاملی باعث شد که اینطورفکر کنید وراه مبارزه پیش بگیرید؟

البته شاید انگیزه های مختلفی باعث بشه که انسان فکربکند و رو این قضیه وارد بشه وتأمین بکند عاملی که باعث شد ایشان به جمع این قضیه وارد بشه فکر می کنم بیشتر احساسات مذهبی و شناختی که نسبت به حضرت امام درش ایجاد شده بود باعث شد که خودبخود در این مسیر بیافتد و هدایت بشه و بره جلو

7-        شما از فعالیتهای ایشان که در قبل از انقلاب و دوران انقلاب و بعد از انقلاب اگر چیزی بخاطر دارید بفرمایید؟

البته قبل از انقلاب تا آنجایی که من دیدم به اصطلاح در تمام روزهای حساس انقلاب روزهای تظاهرات و درگیریهاو راهپیمائیها حضور داشتند که خود ایشان برایم تعریف می کردند در یکی از شبها پلیس های زمان شاه حمله کرده بودند به محل جهادیه ایشان توجمع افراد تظاهر کننده حضورداشتندپلیسهاریخته بودندبا باطوم بزنند ومردم را متفرق کنند یکی از این مأمورین که باطوم دستش بود داشت میزد گویا ایشان را دیده بود و آشنا درآمده بود گفته بود فلانی تو آمدی اینجا چکارکنی تازه باطوم را بلند کرده بود که بزند روی سرش روی رودرواسی گیر کرده بود و بهش گفت سریع بیا برو خودش برایم تعریف کرده بود این از فعالیتهای قبل از انقلابش یعنی تو تک تک جریانات انقلاب وحتی قبل از اینکه ما با رساله حضرت امام آشنا بشویم ایشان رساله حضرت امام را در تهران شاید سالهای 57-52-53 داشتند به صورت پنهانی گویا درآنجا از طریق یکی از روحانیونی که ارتباط داشتند این را تهیه کرده بود آن روحانی کی بود؟ چون ایشان درمسجدابوالفضل سمنان بودندگویا از حضرت آیت الله ایروانی گرفته بودند بعد از انقلاب هم خوب نقش ایشان واقعاً بسزا بود بسیار ویژه بود در تمام مراحل حساس انقلاب ایشان حضور داشتند هرجایی که نیاز میشد و ما ایشان را می خواستیم سریع ایشان حضور پیدا می کرد شاید هم یکبار دیگر تو جمع خانواده مان عرض کردم یک شب من در سپاه نگهبان بودم به من اطلاع دادم که به اصطلاح اردوگاه اسراء شلوغ کردند و دارند فرار می کنند می آیند سطح شهر آن شب هم شب حساسی بود خلاصه گفتیم اگر اینها بریزند توی شهر شاید یک فاجعی بار بیاید آخریک انسان شروری که یک انسان دیگر را کشته وهدف و انگیزه برایش مشخص نیست وارد جنگ شده و اسیر شده دیگه این به هر نحوی خلاصی را ترجیح می دهد و به نحوی بالاخره میخواهد بگذارد برود و به خانواده اش برسد انگیزه نداشت به هرحال من آن شب زنگ زدم به خانشان که آن شب خانه مادر خانمش بود به نقل از خانمش خدمتتان می گویم که گویا با قاشق می خواست غذا را ببرد توی دهنش که موقعی که شنید که اینطور است و نیاز است که ایشان برود فوری قاشق را برگردانده وگذاشته بود زمین و سریع آمده بود رفته بود اونجا و این حرکت ایشان نشانگر این است که خلاصه هرچیزی را ترجیح میداده وبه حفظ انقلاب تو جنگ ایشان حضور داشتند در جاهای مختلفی که نیاز بود در مجالسهای مذهبی و فعالیتهای مذهبی وجایی که وجود ایشان نیاز بود حاضر میشد که قرار شد وارد جزئیات مقدم بشویم خیلی وقت می گیرد خلاصه عرض کنم که تمام ابعاد جای بگیرد.

8-        آشنایی ایشان باحضرت امام ازچه سالی شروع شدومیزان عشق وعلاقه ای که نسبت به حضرت امام داشتند در چه سطحی بود؟

قطعاًاززمانی که رساله حضرت امام راگرفتندایشان مقلدحضرت امام بودندیعنی درسال 51 و 52 اخوی فکرکنم سال 56و55 را عرض کردند ولی من یکبار از ایشان سوال کردم ایشان فرموده بودند من قبل از انقلاب مقلد حضرت امام بودم و نشانگر این بودکه ایشان مدتها قبل از پیروزی انقلاب حضرت امام را شناخته بودند و قطعاً با حضرت امام آشنا شده بودند و مقلد ایشان شدند و عشق و علاقه بسیار عجیبی با حضرت امام داشت وگاهاً حضرت امام صحبت می کرد در تلویزیون دقیقاًمی نشست گوش میدادو می فرمود که اگرهمه ما مثل امام زندگی کنیم وحداقل صحبتهای حضرت امام را گوش کنیم هیچ مشکلی تو جامعه ما نخواهیم داشت همینقدر که شاید تو جبهه حضور پیدا می کرد هر جانباز بود بلافاصله می آمد شاید نشانگر این بودکه حداقل به حضرت امام علاقه داشت همینقدر که تو جبهه پیدا میکرد وهرجانباز بود بلافاصله می آمد شاید نشانگر این بود که حداقل به حضرت امام علاقه داشت وحرف ایشان را گوش میداد این مصداق بارز قضیه است.

9-        شما بفرمایید روحیه شهید هنگام رفتن به جبهه چگونه بود و آیا به شما سفارشی داشت یا نه؟

عرض کنم خدمت شما حالا چه جوری شد که ایشان راه افتاد بره جبهه به جریان مفصل گیر کرده بودند خیلی مفصل می گویم فقط شما گرفته میشه عرض کنم که روزهای اول عملیات شلمچه شروع شده بود که یک سری شهدا را آورده بودند اینجا آن شب اتفاقاً آمده بودم خانه ایشان داشتم با ایشان میگفتم که یک سری شهید از عملیات کربلای 5 آوردند خیلی ایشان اصرار می کرد که اسامی شهدا کیها هستند چون اگر بچه های محل رفته بودند اونجا وایشان خیلی اصرار داشت که بداند که کی شهید شده من اینطور یادم هست که اسم برادرزاده یکی از دوستان ایشان را بهش گفتم بعد ایشان خیلی متأثر شدند و می گفت این بچه های با این سن های کوچک آنقدر عاشق امام شدند و عاشق انقلاب شدند که رفتند جبهه و ما اینجا نشستیم بعد همان لحظه از من پرسید اعزام کی است گفتم دقیقاً تاریخ اعزام را نمی دانم ولی فکرکنم در همین هفته باشد خیلی اصرار کرد که آن شب بیاید غصالخانه واین شهدا را ببیند ولی خوب آن شب چون برنامه عقب افتاد و نتوانستیم برویم شهدا را آماده کنیم قرار شد شب بعد باشد که من خودم برایش زنگ زدم که امشب نیست قرار شده که شب بعد باشد من خودم برایت زنگ می زنم که شما بیایید کمک بکنید برای آماده کردن شهدا ببخشید مگر شما کجا بودید که توانستید این برنامه را روبراه کنید؟ چون من به اصطلاح اون موقع در سپاه بودم شهدائی که میرسید از طریق دوستانی که در بنیاد شهید بودند کمک می کردیم در حمل کردن و کفن کردن شهدا را در جریان ساعت رسیدن شهدا و تشیع جنازه ها و آوردن در غصالخانه اینها بودم با این جهت ایشان را می دیدم که عاشق انقلاب است و خیلی علاقمند است گاهاً به ایشان می گفتم به هرحال وقتی به ایشان گفتم امشب نیست و اینها خیلی ناراحت شد تا اینکه یک روز بعدش من ساعت دو ونیم بودکه از در سپاه آمدم بیرون خواستم بروم ایشان با ماشینش داشت می آمد از اداره برمی گشت منو دید ایستاد شاید اولین باری بود که منو دید و ایستاده بود چون وقتهای دیگر منو می دید با ماشین سلام می کرد و می ایستاد ولی آن روز ایستادوخیلی اصرار کرده به من بگو تاریخ اعزام کی است گفتم والله من نمی دانم کی هست ولی فکر میکنم امروز فردا اعزام باشد ایشان گفت من میخواهم بروم گفتم نه شما تازه آمدید و فلان گفت نه باز من فکر میکردم که هنوز جدی این مطلب را نمی گوید ولی دیدم روزهای آخر نزدیک ظهر بود که ابوی ما با ما تماس گرفتند که ایشان می خواهد به جبهه برود و نظرت چیست گفتم والله من که نمی توانم چیزی بگویم چون من هرچی به ایشان اصرار کردم شما نروید من میروم ایشان گفته من باید حتماً خودم بروم وآمد و ساعت یک ونیم بود که اعزام بود و ایشان هم تشریف بردند جبهه سفارشی به شما نداشتند؟سفارش که معمولاً ایشان می رفتند جبهه سری های بعد وصیت نامه می نوشتند و به بنده می دادند و سری آخر به اصطلاح وصیت نامه ای را به من ندادند و نکته خاصی تو ذهنم نیست ولی تقریباً این سفارش را داشت که خانه سرکشی بکنم و کارشان را انجام بدهم ومعمولاً سفارشات خانوادگی بود سفارشات کلی که معنوی باشد نبود.

10-      شما خبر شهادت برادر بزرگوارتان را چگونه دریافت کردیدو آن زمان چه احساسی داشتید؟

خبر شهادت ایشن یک شب من در سپاه نگهبان بودم وروز قبلش من یک مقدار نگران شدم نسبت به حال ایشان که تلفن نزده بود واحساس می کردم که بروم دنبال ایشان که ببینم حالشان چه طور است تماس گرفتم با خط چون دوستان اونجا بودند و امکان دسترسی برایم بود تماس گرفتم با یکی از دوستان که فلان حال اخوی ما چطور است گفت اتفاقاً امروز ایشان را دیدم حالش خوب است و سلام میرساند وخبری نیست خداحافظی کردیم و قطع شد فردا شش بود که من نگهبان بودم به اصطلاح یکی از دوستان با من تماس گرفت گفت بیا کارت دارم آمد تو محوطه سپاه باهم صحبت کردیم با من خیلی شوخی کرد وگفت فلانی برادرت شهید شده ما هم که خلاصه یادم هست اولین جمله ای که بر زبانم جاری شد گفتم خوشابه سعادت ایشان که در راه خدا به شهادت رسید البته خود طبیعی است در اولین بار که چنین خبری را میشنود متأثر نمیشه و من در آن لحظه متأثر شدم بخاطر اینکه ما این لیاقت را نداشتیم که در این راه شهید بشویم وایشان این سعادت را داشتند که به اصطلاح در این راه با عظمت و در راه خدا شهید بشوند به هرحال اول مقداری ناراحت شدم ولی چون احساسم این بود که ایشان به یک چیز بالاتری فکر می کنند که ما هنوز به آن نکته نرسیدیم کم کم باعث شد که در ما تسکین ایجاد بشه.

11-      بفرمایید بعد از شهادت چه مسئولیتهایی را بر دوش خود احساس می کنید؟

طبعاًهمه افرادجامعه مسئول هستند و وظیفه دارند پاسداری کنند از خون شهدا بنده هم خوب به عنوان یک عضوجامعه قطعاً درمقابل خون شهدامسئول خواهم بود از طرفی چون برادر شهید هستم مسئولیت ما بیشتر است و فکر میکنم که نسبت به بقیه افراد جامعه مسئولیت بیشتری داشته باشیم ما با تمام وجود خودمان انشاالله سعی خواهیم کرد که از انقلاب دفاع کنیم و تا آنجایی که در توان ما است بتوانیم تا آخرین نفس انشاالله راه شهدا را ادامه بدهیم و انقلاب اسلامی با آن اهداف مستحکم در سطح جهانی انشاالله بتوانیم گسترش بدهیم.

12-      نظر خودتان در بار اینهمه فداکاری و ایثارگری رزمندگان اسلام چیست؟

توی صحبتهایم من اشاره کردم اگر انسان به واقعیت برسد دیگر به هر طریق ممکن سعی میکند دسترسی پیدا کند به حقیقت در جهان هستی تنها یک نقطه از جهان را داریم  به معنی واقعی کلمه حکومت الله اجرا بشه و حکمفرماست و اگر کسی باشد در این راه قدم بردارد طبیعی است که از همین جا شروع می کند این عزیزانی که به هرحال خودشان را فدا کردند و تلاش کردند در این راه زخمی شدند مجروح شدند تلاش کردند احساس کردند که با تمام وجودشان دارند برای خدا و برای رضای خدا دارند تلاش می کنند و به این جهت است که از تمام دارائیهای خود گذشتند و بهترین چیزشان را برای اهدای کلمة الله گذاشتند و آن بهترین چیز جانشان بود و دیگر چیزی بهتر ازجان نداریم و باورمنده است که چون اینها خدا را درک کردند کما اینکه خود را متعلق به خدا می دانند و تمام وجودشان را در راه خدا و در راه اسلام و حفظ اسلام فداکنند. 

13-      شما شهادت را چگونه می بینید و شهید نیز چگونه می دیدند؟

سوال مشکلی است کسانی که شهادت را لمس می کنند وضعیت عجیبی در آنها ایجاد میشه که من لیاقت آن را ندارم که ادا بکنم حق مطلب را ادا بکنم وآن حالت را توصیف کنم شهادت یک هدیه ای است الهی که هر کسی نمی تواند این هدیه را دریافت کند کسانی می توانند این هدیه را دریافت کنند که لیاقت آن را داشته باشند و یک حدیث قدسی هم ما داریم که به اصطلاح معروف است وهمه می دانند اگر کسی عاشق خدا بشه خدا عاشقش می شه واو را می کشد و دیه اش را می دهد..... و به نظر من اگر به معنی واقعی کلمه عاشق خدا بشه دیگه همه چیز برایش بی ارزش است و شهدا به اعتقاد بنده به معنی حقیقی کلمه خدا را درک کردند چون اگر درک نکنید نمی توانند جان خودشان را فدا کنند واین یک حادثه اتفاقی نیست که هر کسی بیاد جان خودش را فدا کندآنادگی روحی می خواهد آمادگی معنوی می خواهد آمادگی های دیگری می خواهد تا انسان به این مرحله برسد وبنده کسانی را که شهید شدند وآخرین لحظات زندگیشان را دیدم این احساس را درآنها دیدم یعنی احساس کردم که دیگه اینهاواقعاً به معنی حقیقی کلمه دیگر از همه چیز بریدندجز به خدا هیچ چیز فکر نمی کنند واین بسیار حالت عجیب است و هرکس نمی تواند آن حالت را حس کند این استعلالی است که آقایان می گویند که راه صد ساله را اینها یک روزه می پیمایند واین یک چیز عجیبی است.

14-      درخاتمه چه پیامی برای مردم و مسئولین احیاناً خانواده معظم شهدا دارید؟

عرض خودم من خودم را قابل نمی دانم که پیام خود را برای مردم عزیزمان بفرستم مردم ما خوشبختانه خودشان رشد سیاسی شان رشد معنویشان در تمام ابعاد زیاد است واصلاً نیاز براین ندارد که برایشان تعیین تکلیف کرد وبگویند این مسیر را دنبال کنند ملت ما از نظر من راه خودش راشناخته و تا آخرین نفس این راه را ادامه خواهد داد ومسئولین ماهم خوب مسئولینی هستند که از قبل از انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب تمام وجودشان را برای انقلاب دادند و برای حفظ انقلاب باید از همه چیزشان بگذرند کما اینکه قبل از انقلاب زندانها را تحمل کردند بعد از انقلاب بدترین سختیها را کشیدند فشارهای اقتصادی نظامی سیاسی و اینها خودشان میدانندباصطلاح شرایط سیاسی ماچی است وجمهوری اسلامی در جهان چه نقشی دارد منتهی یک نکته را می خواهم عرض کنم کلاً کلیه مردم ایران به این نکته توجه بکنند که به اصطلاح ما در مقابل مردم نا آگاه جهان چه وظیفه ای داریم اگر نقش خودش در جهان هستی توجه بکند قطعاً دید فکرش افق نگرش گسترده تر می شود اون موقع اگر این حالت درش ایجاد بشه قطعاً دیگر یک انسان معمولی نخواهد شد یعنی چیزی را فکر می کند که دیگران فکر نمی کند یعنی انسانهای عادی فکر نمی کنند به این جهت بنده اعتقاد دارم که همه و همه و در قشر هرکسی هرفردی از اعضای جامعه وظیفه داریم که در راه حفظ اعتقادی اسلام تلاش کنیم و راهی قدم بردارد که هیچ چیزی جز رضای خدا برایش مطرح نباشد ما همه ما آن کسی به هرحال احساس می کند که دیگه به بلوغ فکری رسیده تا آن کس که آخرین لحظات زندگیش وجود دارد احساس می کند تو این دنیا نخواهد ماند تا آخرین لحظه مسئول است و هرکسی نسبت به کمال خودش مسئول است حالا یکنفر است به هر حال قدرت بیشتری دارد می تواند بیشتر وظیفه اش را انجام دهد یکنفرکمتر به هر حال من معتقدم یک نفر کمتر به هرحال من معتقدم همه انسانهای روی زمین مسئول هستندوبایداین مسئولیت خودشان که یک مسئولیت الهی است به نحو احسن انجام دهند ملت ایران وظیفه اش بیشتر است از مردم جهان دیگر چون بیشتر احساس مسئولیت می کند و وظیفه اصلی خودش را بیشتر از خودش می داند.   

15-      من فراموش کردم ازشما بپرسم چندبار به جبهه تشریف بردیدوکلاً چه مدتی خدمت کردید؟

توضیح ندهم بهتر است چون خبری نیست که قابل ذکر باشد وظیفه ای بود که بر گردن ما بود و ما براساس وظیفه ای که احساس کردیم داریم رفتیم جبهه وخدا را شکر میکنیم این توفیق را پیدا میکنیم تا اینکه توانستیم وظیفه خودمان را انجام بدهیم. 

16-      در این مدت زخمی هم شدید؟

خیر بازهم مطلبی سوالی باقی مانده که من سوال نکردم میتوانیدادامه دهید؟ فکر میکنم مطلب اصلی را اخوی گفتند نحوه شهادت را هم اخوی کاملاً توضیح دادند محل شهادت اشتباهاً ذکر کردند یعنی صحیح آن این است که ایشان تو عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید این یک نکته که تصحیح شد نکته دیگر از طرف خودم و خانواده باید تقدیر و تشکر کنم از مرکز اسناد انقلاب اسلامی و حضرت عالی که زحمت می کشند و فرصتی را برای خانواده شهدا بوجود می آورند تا بتوانند خاطرات خودشان را بگویند و در واقع چیزهایی از شهید نقل کنند که به مرور زمان اگر این زمانها بگذرد اینها فراموش میشه انسان فراموشکار است و خیلی از چیزها فراموش می شه من از شما تشکر میکنم انشاالله خداوند به شما توفیق دهد تا به اهداف خود در این دنیا برسید خیلی ممنون تشکر میکنیم که در مصاحبه ما شرکت کردید.